آدمی در آغوش خدا غمی نداشت پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت دل از خدا برید و در زمین نشست صد بار عاشق شد و دلش شکست.هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود یادش آمد که یک روز دل خدا را شکسته بود.
- خدا...
- مِنهای مَن ها...
- گاهی...
- ...
- نقطه آغاز...
- باور...
- کودکی....
- از خدا...
- خواستند...
- باور نکن...